معنی آشور شناس فرانسوی

حل جدول

آشور شناس فرانسوی

اپرت

آپرت


آشور

سرزمینی باستانی بین دو رود دجله و فرات


آشور بانیپال

بزرگترین پادشاه آشور


جامعه شناس فرانسوی

وبر

لغت نامه دهخدا

آشور

آشور. (نف مرخم) در کلمات مرکبه مثل دویت آشور و تنورآشور، مخفف آشورنده است، یعنی بهم زننده.

آشور. (اِخ) نام پسر دوم سام بن نوح، و مملکت آشور به نام او خوانده شده است.

آشور. (اِخ) رجوع به آسوریان شود.

آشور. (اِخ) نام رب النوع بزرگ آسوریان.


شناس

شناس.[ش ِ] (اِمص) اسم مصدر و مصدر دوم غیرمستعمل شناختن. (یادداشت مؤلف). رجوع به شناختن شود. || (نف مرخم) مخفف شناسنده. در کلمات مرکب بمعنی شناسنده آید. (فرهنگ فارسی معین). شناسنده و دریابنده وهمیشه بطور ترکیب استعمال میشود. (ناظم الاطباء).
ترکیب ها:
- آب شناس. آدم شناس. آلت شناس. اخترشناس. انجم شناس. انگل شناس. ایران شناس. ایزدشناس. بنده شناس. پرده شناس. پی شناس. جمجمه شناس. جنگل شناس. جواهرشناس. جوهرشناس. چوب شناس. حشره شناس. حقایق شناس. حق شناس. حقه شناس. حقیقت شناس. حیوان شناس. خاک شناس. خداشناس. خسروشناس. خطشناس. خودشناس. خون شناس. دریاشناس. دشمن شناس. دم شناس. دواشناس. راه شناس (بلد). رئیس شناس. ردشناس. روانشناس. روشناس. زمین شناس. زیرک شناس. سبک شناس. ستاره شناس. سخن شناس. سرشناس. سکه شناس. سنگ شناس. شاه شناس. شرق شناس. شعرشناس. طبیعت شناس. طریقت شناس. عرب شناس. عنصرشناس. فراست شناس. قاروره شناس. قافیه شناس. قبیله شناس. قیافه شناس. کارشناس. کتاب شناس. گاه شناس. گوهرشناس. گیتی شناس. لشکرشناس. مردم شناس. مصالح شناس. معدن شناس. معنی شناس. منازل شناس. منت شناس. منزل شناس. موسیقی شناس. موقعشناس. میکرب شناس. نان شناس. نبات شناس. نبض شناس. نمک شناس. نیکی شناس. وقت شناس. هواشناس. هیئت شناس. یزدان شناس. یکی شناس.
|| (ص) آشنا: فلانی شناس است. (فرهنگ فارسی معین). آشنا. دوست (در تداول عامه ٔ خراسان). || (اِ) در کتب متقدمین پارسیان، شناس افاده ٔ معنی صفت معرفت می نماید، چنانکه صفات ثبوتیه را که عربی و مصطلح علما است پارسیان «شناسهای ایستا» ترجمه کرده اند، چه ایستا به معنی ایستاده و ثابت و غیرمتحرک است. (انجمن آرا) (آنندراج). || بیان و تفسیر و تعریف. (ناظم الاطباء).


دویت آشور

دویت آشور. [دَ] (اِ مرکب) میلی که بدان دوات و آمه را بهم زنند. (از برهان) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). محراک. (زمخشری).

فرهنگ معین

آشور

(اِ.) گوشه ای است در دستگاه راست ماهور و دستگاه راست پنجگاه.

نام های ایرانی

آشور

پسرانه، برهم زننده، تغییر دهنده، نام دومین فرزند سام که نینوا را بنا نهاد

گویش مازندرانی

آشور

از مراتع سابق شبه جزیره ی میانکاله بهشهر که دهکده ی آشوراده...

فرهنگ فارسی هوشیار

دویت آشور

آمه آشور میل یا چوبی که بدان زکاب (مرکب برهان) را به هم زنند (صفت اسم) میلی یا چوبی که باآن دوات مرکب رابهم زنند.

معادل ابجد

آشور شناس فرانسوی

1325

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری